فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

کامپیوتر

برای ساکت کردنت برات انیمیشن می گذاشتیم و متاسفانه به کامپیوتر عادت کردی . یکی از برنامه های روزانه ات بود خوب چه کنیم ما همش خونه نشین شده بودیم کسی رو هم نداریم که بریم خونش .چقدر بریم خونه مامان جونی . آلودگی هوا هم که روز به روز بد تر میشه و می گن بچه ها رو بیرون نبرید. ...
30 تير 1390

آینه

اولین باری که آینه دادم دستت حدودا ٦ ماهت بود خودتو تو آینه که می دیدی می خندیدی بعد با دست آینه رو کنار می زدی و پشت اونو نگاه می کردی که ببینی کی پشت آینه است . یه کوچولو هم یاد گرفته بودی که بشینی . ...
30 تير 1390

غذای کمکی

حدود پنج ماه و نیمت بود که دادن غذای کمکی رو شروع کردم . با اینکه همه می گفتند که هر چی سر سفره است یه کوچولو تو دهنت بذارم من گوش نمیکردم و به کسی هم اجازه نمی دادم چیزی بهت بده . و این باعث شد که دلپیچه هات زود تر خوب بشه . کم کم اوضاع شکمت هم خوب شد و دیگه روزی ٥-٦ بار پی پی نمی کردی . به عبارتی راحت شدم.       ...
30 تير 1390

بازوان قوی بابا فری

از ساعت ٦ بعداز ظهر که گریه هات شروع می شدتا شب ساعت ١٢ یا ١ تو بغل بابا فری بودی، از بس که بغلت کرده بود بازوهاش قوی شده بود این وضعیت از یک ماهگی شروع شد و تقریبا تا ٨ -٩ ماهگی ادامه پیدا کرد.  شب ها کسی نباید می آومد خونه ما چون تو بلایی سرشون می آوردی مجبور بودند فرار کنند اگر هم مهمان داشتم باید ساکت ساکت می شدند تا شازده کوچولو لالا کنه . اصلا تلوزیون نگاه نمی کردی فقط چند تا آهنگ مورد علاقه با صدای بچه ها داشتی که آرومت می کرد.  از بس خوابت کوتاه بود هیچ وقت نمی تونستم یک ساعت مداوم بخوابم چه شب چه روز راس نیم ساعت از خواب بیدار می شدی مثل اینکه ساعت برات می گذاشتند. شب ها تا صبح ده دفعه بیدار میشید به همین خاطر تو تخت پیش ...
25 تير 1390

جوجو تپل ووووووووووو

آقای دکتر فربد خیلی چاق شده ، و دکتر گفت شیر کمکی رو کم کن . و این باعث شد که تو کم کم شیر کمکی رو گذاشتی کنار و دیگه نخوردی . و از 4 ماه به بعد شروع کردی لاغر شدن . ...
25 تير 1390

واکسن 2 ماهگی

صبح وقتی واکسن بهت زدن تو گریه می کردی منم گریه می کردم تا اینکه بهت شیر دادم و خوابیدی ، تا ظهر مثل همیشه بودی ولی ساعت ١٢ شروع کردی به گریه کردن ، از قبل به مامان گفته بودم بیاد کمکم روی یک تشک کوچیک گذاشته بودمت طوری که پایی که واکسن زده بودی اصلا حرکتی نداشته باشه . تا ساعت ١٢ شب تب کردی و گریه کردی یک سره تو بغلم بودی و راه می رفتم . موقع شیر خوردن و موقع عوض کردن پوشک ، پات که تکون می خورد چنان گریه ای می کردی که دلم کباب می شد. عزیز دل مامان ، یکی یک دونه مامان ، گل گلخونه مامان ، چراغ خونه مامان ، همش برات این کلمات رو می خوندم . ...
25 تير 1390

شعر

شعر هایی که برایت میخوندم و دوست داشتی : آهویی دارم خوشگله فرار کرده زدستم .............. عروسک خوشگل من .......................... شب شد لالا کن اردک تک تک، تک تک اردک ... میرم مدرسه جیب ها پره فندق و پسته .... و با این کلمات قربونت می رفتم عزیز دل مامان ، یکی یک دونه مامان ، عزیز دوردونه مامان ، گل گلخونه مامان ، چراغ خونه مامان و..... ...
25 تير 1390

واکس 4 ماهگی

طبق معمول تو گریه و من گریه، بعد از ساعت 12 ظهر گریه ها شروع شد . تو بغلم نگهت می داشتم پات تکون نخوره تا 12 شب که تبت می اومد پایین و آروم میشدی . تمام روز رو نوبتی بغلت می کردی ای ورجک پدر هممون رو در آوردی.  الهی مامان قربون او نگاهت بشه ...
25 تير 1390

اولین سفر شمال

تو شهریور ٨٩ بود که بعد از یک سال برای مسافرت از خونه اومدم بیرون ، آخه وقتی تو رو حامله شدم نمی تونستم از جام تکون بخورم و کاملا باید استراحت می کردم چند باری هم نزدیک بود که تو رو از دست بدم ولی خدا رو شکر که مقاومت کردی . خیلی خسته شده بودم و دلم یه مسافرت میخواست از طرفی هم می ترسیدم که تو اذیت بشی ولی با اسرار مامان و خاله سمیرا چند روزی رو رفتیم شمال و خوب بود رفتیم خونه چند تا از فامیل ها و تو رو بهشون نشون دادم همه عاشقت شدن. یکی دو بار هم تو ماشین لج کردی و مجبور شدیم از ماشین پیاده شیم تا کمی بیرون از ماشین بگردی و یک بار هم مهمونی رو کنسل کردیم و برگشتیم خونه آخه خیلی گریه می کردی . نتونستم ببرمت دریا هوا خیلی گرم بود. ولی م...
25 تير 1390

ترس

٢ ماه و نیمت بود و تو هنوز شکمت خیلی شل کار میکرد و بلغم داشت روزی ٥ تا ٦ بار شکمت کار می کرد بردمت دکتر و گفت که باید چرک خشک کن بهت بدم خیلی تلخ بود و تو نمیخوردی یک شب دارو پرید تو گلوت و نمی تونستی نفس بکشی به سختی نفس می کشیدی و گریه می کردی مامان پشتت رو مالش می داد و آروم آروم میزد من نمی دونم چه کار می کردم فکر کردم که تو رو از دست دادم زود بابا فری رو صدا زدم که با هم بریم بیمارستان سر کوچه ، بغلت کرد و آروم آروم نفست اومد. دادنت بغل من که آرومت کنم یهو زدم زیر گریه و ٤ ساعت تمام گریه کردم نمی تونستم خودمو آروم کنم به تو شیر می دادم و گریه می کردم . تمام بدنت از شدت گریه قرمز شده بود . منم تا ٢٤ ساعت سر درد شدیدد...
25 تير 1390